چهارشنبه 1399/4/4
تلخ و شیرین (قسمت پنجم؛ اسماعیل خان )
📌 {مهاجرت باخود وقایعی میاورد که یادآوری آنان پس از سالها، خود پاسخ بسیاری پرسشهاست. در این سری از نوشته ها سعی شده به چرایی و چگونگی مهاجرت بپردازم. در لابلای این خاطرات، معدود وقایعی انتخاب شده اند که در حین تلخی، شیرینی خاصی دارند.}
اسماعیل خان
👨👩👧👧 مهاجرت، مثل بُر زدن ورق پاسور میمونه، یهویی با یه عده ای بُر میخوری که عمرا تو ایران فکر نمیکردی وجود خارجی دارن.
آدمها دو دسته ان: معمولی و عجیب.
این اسماعیل خان از دسته دوم بود.
داستان از اینجا شروع میشه که:
بنده و عیال تو چند سال اول، هر دو تو مکگیل دانشجو بودیم.
یه روز بعدازظهر عیال اومد به من گفت:
یه آقایی امروز از ایران به گروه ما اضافه شده که میگه فقط ۱۰ دلار داره.
گفتم:
- مگه میشه؟
گفت:
- دروغش چیه!؟ حتما نداره!
با آقا رضا، دوست صمیمی دیگه مون، اسماعیل خان رو بردیم خونه محمد عزیز که مجرد بود، شب رو اونجا بخوابه تا ببینیم چی میشه.
با دوتا برخورد خودمون و چندتا گزارش از محمد خان متوجه شدیم که:
با یه موجود سوپر “زرنگ” مواجه شدیم و خودمون رو تا خرخره بیخود و بیجهت درگیر کردیم.
چندتا از شاهکارهای ایشون:
- توی شش ماه اول، موفق به کشف و استفاده از بیمه تصادف رانندگی میشه!
- به محض اتمام بیمه تصادف، دچار حادثه (!) در محیط آزمایشگاه و استفاده از بیمه دانشگاه میشه!
- با یکی از همسایه ها وارد بحث لفظی شده و شکایت “ضرب و شتم” (!) تنظیم کرده و موفق به گرفتن خسارت میشه!
- موفق به اخذ مدرک بدون حضور حتی یه هفته مستمر تو دانشگاه میشه ( این یکی هنوز برای من معماس، فکر کنم، یه آتویی چیزی از رییس گروه گرفت، وگرنه مگه میشه؟)!
خوشبختانه ما زود فهمیدیم و با دادن یه خسارت جزیی و بیرون کردنش از خونه محمد جلوی ضرر رو زود گرفتیم.
هرجایی هم به ما بگن:
- اسماعیل رو میشناسی؟
میگیم:
- کدوم اسماعیل؟ نه اصلا.
اگر هم بگن:
- میگه ایرونیه!
میگیم:
- چی بگم والا! خبر ندارم !
درسی که باید میگرفتم اینه که هرکی تو غربت بهم گفت سلام، هول برم نداره فکر کنم پسرخاله ایم.
البته با اینکه تو مهاجرت تجربه ام بالاتر رفته، ولی هنوز تو این زمینه درس لازم رو نگرفتم و هر از چندگاهی، یه زرنگ دیگه سر راهم سبز میشه.
اینم بگم که تعداد آدمهای معمولی که نه تنها آزار و اذیت ندارن بلکه باعث و پیشقدم خیر هستند خیلی خیلی بیشتره. شاید برای همینه که یادم میره و وجود آدم زرنگها رو فراموش میکنم.
عمری باشه از شیرینکاریهای اسماعیل خان تعریفی زیاده که بازم بگم.
رضا پارسانژاد