📌 {مهاجرت باخود وقایعی میاورد که یادآوری آنان پس از سالها، خود پاسخ بسیاری پرسشهاست. در این سری از نوشته ها سعی شده به چرایی و چگونگی مهاجرت بپردازم. در لابلای این خاطرات، معدود وقایعی انتخاب شده اند که در حین تلخی، شیرینی خاصی دارند.} اداره گذرنامه
اون موقعها، تماس با ایران یعنی دقیقه ای ۱.۹۹ دلار بعلاوه مالیات. فقط میگفتیم، حالت چطوره و حالم چطوره. آخر ماه هم یه صورت حساب ۱۰۰ دلاری میومد منزل! عیال وسط هفته بی موقع زنگ زد. گفتم: – چی شده؟ چرا زنگ زدی؟ گفت: – اجازه خروج از ایران رو ندارم، باید بیای! گفتم: – واقعا؟ گفت: – واقعا
هفته بعد تو ایران بودم! فکرش رو میکردم که چقده حرص پول تلفن ۱۰۰ دلاری رو خوردم وقتی یه بلیط خریدم، ۱۵۰۰ دلار، اشک شادی میریختم، گوله گوله! رفتم اداره گذرنامه تو تجریش ( یادم رفت بگم، عیال از بالا شهر گرفته بودم، مندم بره بالا!)! یه آقای پشمالو نشسته بود. بعد کلی وایستادن جلوش، سرش رو آورد بالا. گفت: – چی میخوای؟ گفتم: – میخوام به عیال و بچه ها اجازه خروج بدم. گفت: – این فرم رو بگیر، برو محضر روبرو امضا کن. گفتم: – من که حضور شمام، برای چی محضر؟ گفت: همین که میگم. – خب، همین که میگفت رو اجرا کردم، با اینکه وحی نازل نبود! اگر هم بود، من خبر نداشتم! فرم امضا شده و به تایید رسیده رو گذاشتم جلوش. گفتم: – بفرمایید. البته میخوام اجازه خروج، مادالعمر و برای همیشه باشه. گفت: – نمیشه. گفتم: – چرا؟ گفت: – شاید عقیده ات عوض شه! خداییش دلیلش خیلی قانع کننده بود. دوباره یادم افتاد که ۱۵۰۰ دلار پول بلیط هواپیما داده بودم که عیالم رو که البته شاگرد اول کنکور و استاد دانشگاه هم شده بود ( اسنادش هم موجوده) رو اجازه بدم، بیاد پیش من! هی میخواستم فکر ۱۵۰۰ دلار رو نکنم و دردم نگیره، نمیشد! از اون موقع تا حالا، صورتحساب تلفن رو هم عیال پرداخت میکنه. من لجم میگیره! رضا پارسانژاد
|

