📌 {مهاجرت باخود وقایعی میاورد که یادآوری آنان پس از سالها، خود پاسخ بسیاری پرسشهاست. در این سری از نوشته ها سعی شده به چرایی و چگونگی مهاجرت بپردازم. در لابلای این خاطرات، معدود وقایعی انتخاب شده اند که در حین تلخی، شیرینی خاصی دارند.} گشت ارشاد 👨👩👧👧 در یکی از تعطیلات تابستانی، عهد وعیال، مثل بسیاری از خانواده های دیگر ایرانی، چمدانها رو بستن و راهی ایران شدند تا دیداری تازه با خانواده داشته باشند. بنده هم در نقش سرایداری، سنگر کانادا رو ترک نکردم. فکر کنم اکثریت با من هم عقیده باشن که بهترین قسمت ایرانگردی، در واقع رستوران گردی است. یک غروب، کل خانواده همسر با دو ماشین پر و پیمون برای یک شب خاطره انگیز بطرف یکی از رستورانهای معروف شهر براه افتادن. از اتومبیل که پیاده شدن تا داخل رستوران شوند، نیوشا، دختر کوچکترم، توسط یکی از گشتهای ارشاد متوقف شد که چرا مانتوی تو سفید است. نیوشا در آن زمان ۱۴ ساله بود. حاج خانم، دست نیوشا رو گرفته که بفرما بریم. حالا کجا، بماند! خانواده هم از یک طرف که بابا این دختربچه دوهفته اس اومده ایران، اصلا فارسی بلد نیست. حاج خانم، شروع به تست فارسی نیوشا میکنه که متاسفانه نیوشا تو تست قبول میشه! حاج خانم: با پادرمیانی کل محله و اینکه جا برای همه ۱۲ نفر خانواده در ماشین شون نداشتن، نیوشا ارشاد نشد! متقاعد کردن دوباره نیوشا که بیا دوهزار دلار بده، یه ماه وقت تعطیلاتت رو بریم ایران، کار حضرت فیله! رضا پارسانژاد
|

